با فروش تحت فشار برای عملکرد در بازاری که تمایز تقریباً ناپدید شده است و بسیاری از محصولات و خدمات در حال “کالا شدن” هستند، رهبران و مدیریت به دنبال یک جایگزین موثر هستند. این روزها به هر طرف که می روید، شرکت ها «استراتژیک» هستند (یا می خواهند باشند). چالش این است که بسیاری از رهبران کسبوکار و مدیریت آنها به طور کلی منظورشان از آن چیست، یا نحوه انجام آن را نمیگویند.
بنابراین، استراتژیک بودن واقعاً به چه معناست؟
خوب برای شروع، استراتژیک بودن یک رویداد ساده نیست. این یک فلسفه در سطح سازمانی است که در سراسر سازمان طنین انداز می شود و بر همه چیز تأثیر می گذارد، از نحوه و مواد خام خریداری شده تا اینکه چگونه سازمان دسترسی مشتریان را به منابع آنها برای خدمات و پشتیبانی فراهم می کند. و در حالی که تعاریف زیادی وجود دارد (جستجوی عبارت استراتژیک بودن در گوگل 85 میلیون به شما می دهد)، همه آنها دارای چند معیار مشترک هستند، یعنی معنی استراتژیک بودن:
- سازمان جنبه بیرونی دارد: با توجه به اینکه کارها چگونه هستند و باید انجام شوند (به عبارت دیگر، آنها روش ها و عملیات خود را بر اساس آنچه مشتریان می خواهند، نه آنچه انجام می دهند، قرار می دهند).
- سازمانها فعال هستند: شرکتهای استراتژیک بهجای اینکه منتظر رویدادهایی باشند که آنها را مجبور به تغییر کند، اتفاقات را در زمانی مناسب میسازند.
- همه چیز هماهنگ است: کل سازمان متعهد به مسیر است، نه فقط یک یا دو بخش.
- هر کسی که درگیر است متعهد به یک چشم انداز و هدف الهام بخش است.
با وجود این اصول، مانند بسیاری از فرآیندهای تجاری دیگر، هیچ فرمول جادویی برای استراتژیک بودن وجود ندارد. احتمالاً یک تعریف خوب به سادگی این است: “استراتژیک بودن به این معنی است که اطمینان حاصل شود شایستگی اصلی سازمان به طور مداوم بر آن دسته از انتخاب های جهت دار تمرکز می کند که به بهترین وجه سازمان را به سمت آینده جدید خود، با کمترین ریسک و منظم ترین شکل حرکت می دهد.”
در حالی که تفاوت های ظریف و مشکلات زیادی در این مسیر وجود دارد، بارت یک رویکرد عملی برای ایجاد نقشه های استراتژیک واقع بینانه و سپس استفاده از آن نقشه برای حرکت در آب های خشن یا آرام دارد. در اینجا پنج مرحله به طور خلاصه آورده شده است:
- تصمیم بگیرید که چه چالش هایی را حل می کنید: هنگامی که درک واضحی از چالش هایی که در حال حل شدن هستند وجود دارد، می توان شروع به رسیدگی کرد.
- به سؤال ارزش پیشنهادی پاسخ دهید: «چگونه میتوانیم یک تجربه منحصربهفرد با ارزش برای مشتری ارائه کنیم که موفقیت کسبوکار ما را هدایت کند؟» به شایستگی اصلی نگاه کنید و تصمیم بگیرید که ارزش پیشنهادی چیست. مطمئن شوید که به سوال پاسخ می دهد.
- بدانید از کجا شروع می کنید: هنگامی که چالش خود را روشن کردید، داشتن تصویری دقیق از واقعیت فعلی مهم است.
- در مورد آینده جدید خود شفاف باشید: در مواقع سخت، عقب نشینی به حالت بقا همیشه آسان است. با این حال، داشتن حس روشن و جسورانه از آینده به کارکنان چارچوب مثبتی می دهد و پادزهری برای ترس ارائه می کند.
- با موانع روبرو شوید و حقایق سخت را تعیین کنید: اکنون به موانع احتمالی چشم انداز به شیوه ای بی غرض نگاه کنید. حقایق وحشیانه ای که می توانید کنترل کنید کدامند و کدام را نمی توانید کنترل کنید؟ با رویارویی با موانع به شیوه ای روشن به سازمان این امکان را می دهد که وضعیت را به خوبی ارزیابی کرده و برای غلبه بر آنها اقدام مناسب انجام دهد.
بنابراین، استراتژیها مبتنی بر ترکیبی از دانش، تجربیات و تصورات ما هستند که در آن ریسکهای محاسبهشده و گاهی اوقات محاسبهنشده را میپذیریم که امیدواریم در آینده به نتیجه برسد.
بنابراین «استراتژیک بودن» واقعاً شجاعت میطلبد تا مردم را به آیندههای نامشخص و نامشخص سوق دهد. «استراتژيك بودن» مستلزم احساس اطمينان در فرآيند تصميمگيري است كه نميتوان آن را 100% بر اثبات مفهوم بنا نهاد. «استراتژيك بودن» به معناي ادراك، آيندهنگر، روشنفكر، فعال بودن، كار كردن از پيش، و تصميمگيري و اتخاذ تصميمگيري بر اساس شواهد و تصورات حساب شده است.
همانطور که ساموئل جانسون گفت: “اعتماد به نفس اولین شرط لازم برای کارهای بزرگ است.” استراتژیک بودن می تواند و اغلب شروع کارهای بزرگ باشد و با همه اینها واقعیت این است که فقط شما می دانید که آیا یک استراتژی بعد از اتفاق افتادن کار می کند یا خیر. پس آیا اعتماد به نفس، بینش و شجاعت استراتژیک بودن را دارید؟
به یاد داشته باشید، همه با فروش چیزی زندگی می کنند.