فاشیست یعنی چه(فاشیسم به زبان ساده)
فاشیسم یک ایدئولوژی سیاسی پیچیده و قابل تغییر است که در دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در اروپا مطرح شد. بدنام ترین نمونه های حکومت های فاشیستی حزب فاشیست ملی بنیتو موسولینی در ایتالیا از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۳ و حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان (حزب نازی) آدولف هیتلر از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ بوده است. تعاریف زیادی از فاشیسم وجود دارد. برخی آن را به عنوان مجموعه ای از کنش های سیاسی، یک فلسفه سیاسی یا یک جنبش توده ای توصیف می کنند. اکثر تعاریف موافق هستند که فاشیسم اقتدارگرا است و ناسیونالیسم را به هر قیمتی ترویج می کند، اما ویژگی های اساسی آن محل بحث می باشد.
“[فاشیسم] بر اساس تقسیم قومی بین “ما” و “آنها” است، یک ناسیونالیسم قومی افراطی. این مبتنی بر نوستالژی برای گذشته اسطوره ای است، که معمولاً در آن اعضای گروه قومی منتخب امپراتوری داشتند – و این نشان دهنده آن است.
فاشیسم معمولاً با رژیم های ایتالیا و آلمان مرتبط است که پس از جنگ جهانی اول به قدرت رسیدند، اگرچه سایر کشورها نیز توسط رژیم های فاشیستی اداره می شدند. آدولف هیتلر در آلمان، بنیتو موسولینی در ایتالیا، فرانسیسکو فرانکو در اسپانیا و خوان پرون در آرژانتین مشهورترین رهبران فاشیست قرن بیستم بودند.
جنبه های خاصی از لفاظی فاشیستی و سازماندهی سیاسی در دهه های پس از جنگ جهانی دوم تغییر کرده است. و همانطور که مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه سابق ایالات متحده در کتاب خود “فاشیسم: یک هشدار ” (هارپر، ۲۰۱۹) توضیح داد، فاشیسم در چشم انداز سیاسی قرن بیست و یکم بیشتر تکامل یافته است. با این حال، ایدئولوژیها و اهداف فاشیستی اصلی مورد حمایت امثال هیتلر و موسولینی هنوز در سازمانهای پوپولیستی وجود دارند و همچنان به شکلدهی جنبشهای فاشیستی در کشورهای سراسر جهان ادامه میدهند، به ویژه جایی که رهبران آنها «کسی هستند که ادعا میکنند برای یک ملت صحبت میکنند». آلبرایت می نویسد: یا گروهی که، کاملاً به حقوق دیگران بی توجه است و مایل است از خشونت و هر وسیله دیگری که برای رسیدن به اهدافی که ممکن است داشته باشد استفاده کند.
فهرست محتوا
فاشیسم چیست؟
موسولینی اصطلاح “فاشیسم” را در سال ۱۹۱۹ ابداع کرد. این کلمه از “fascio” ایتالیایی به معنای یک بسته یا گروه گرفته شده است و اصطلاحی برای برادری مبارز در نظر گرفته می شود. بر اساس گزارش دپارتمان تاریخ در کالج کینگ در Wilkes-Barre، پنسیلوانیا، کلمه “fasces” به معنای تبر محکم بسته شده با چوب است، تصویری که نماد جنبش فاشیستی شد.
فاشیسم چگونه تعریف می شود؟ رابرت پکستون، استاد بازنشسته علوم اجتماعی در دانشگاه کلمبیا در نیویورک، به لایو ساینس گفت که فاشیسم “شکلی از عملکرد سیاسی متمایز قرن بیستم است که با تکنیک های پیچیده تبلیغاتی اشتیاق مردم را برمی انگیزد.”
به گفته پکستون، فاشیسم از چنین تبلیغاتی برای ترویج موارد زیر استفاده می کند:
- ضد لیبرالیسم، نفی حقوق فردی، آزادی های مدنی، سرمایه گذاری آزاد و دموکراسی
- ضد سوسیالیسم، رد اصول اقتصادی مبتنی بر چارچوب های سوسیالیستی
- طرد گروه های خاص، اغلب از طریق خشونت
- ناسیونالیسمی که به دنبال گسترش نفوذ و قدرت ملت است
کریس رایت، استادیار دانشگاه سیتی نیویورک، می گوید: از نظر تاریخی، فاشیست ها با مدرنیزاسیون مخالفت کرده اند “اگر این اصطلاح به معنای لیبرالیسم، دموکراسی، مارکسیسم، فردگرایی و فمینیسم باشد.” از سوی دیگر، فاشیستها مدرنسازی را ترجیح دادهاند «اگر این اصطلاح به معنای پیشرفت فنی و اقتصادی، برتری نظامی، کارآمدی و تجلیل از سرعت و ماشینها باشد»
شین برلی روزنامه نگار اعتقاد دارد: دنیای مدرن بر اساس اسطوره ای از برابری انسانی ساخته شده است – حتی اگر برابری به دست نیاید، و حتی اگر افراد درگیر هیچ قصدی برای رسیدن به آن نداشته باشند، باز هم روایت اساسی در جوامع مدرن این است که انسان ها برابر هستند.
برلی گفت، با این حال، فاشیسم مفهوم نابرابری ذاتی و سلسله مراتب اجتماعی اجتناب ناپذیر بین گروه ها را ترویج می کند. برلی توضیح داد که زیربنای این سلسله مراتب این ایده است که رتبه یک فرد در جامعه توسط جنبه هایی از هویت که خارج از کنترل آنها است، مانند قومیت یا جنسیت تعیین می شود.
چرا تعریف فاشیسم دشوار است؟
فاشیسم همیشه ویژگی های فردی کشوری را که در آن است به خود می گیرد و به رژیم های بسیار متفاوتی منجر می شود. به عنوان مثال، پکستون در مقاله خود “پنج مرحله فاشیسم ” که در سال ۱۹۹۸ در ژورنال تاریخ مدرن منتشر شد، نوشت که “مذهب … نقش بسیار بیشتری در فاشیسم اصیل در ایالات متحده نسبت به اروپای سکولارتر ایفا می کند.”
پکستون گفت که علاوه بر پیچیدهتر کردن مسائل، دولتهای غیرفاشیستی اغلب از عناصر رژیمهای فاشیستی تقلید کردهاند تا ظاهری زور و نشاط ملی داشته باشند. به عنوان مثال، او توضیح داد که بسیج توده ای شهروندان با پیراهن های رنگی به طور خودکار با یک رویه سیاسی فاشیستی برابری نمی کند.
رواج واژه «فاشیسم» در زبان عامیانه نیز مشکلات تعریفی ایجاد می کند. طبق گفته موسسه Lowy، یک اتاق فکر استرالیایی در سیدنی، در سالهای اخیر، اصطلاح فاشیسم«بیشتر به عنوان یک توهین سیاسی به کار میرود تا یک اصطلاح تحلیلی با اطلاعات تاریخی».
استنلی گفت: “استفاده از “فاشیسم” به عنوان یک اصطلاح عمومی برای اقتدارگرایی یک مشکل وحشتناک است. فاشیسم یک نوع خاص از اقتدارگرایی است.” “فاشیسم یک چیز بسیار خاص است – این نامی برای هر زمانی که یک شخصیت مقتدر نادرست عمل می کند نیست.”
بر خلاف اکثر فلسفه های سیاسی، اجتماعی یا اخلاقی دیگر – مانند کمونیسم، سرمایه داری، محافظه کاری، لیبرالیسم یا سوسیالیسم – فاشیسم یک فلسفه مشخص ندارد. پکستون نوشت: “هیچ مانیفست فاشیست، هیچ متفکر فاشیست بنیانگذار وجود نداشت.”
“فاشیسم در مورد قدرت است – این در مورد اعتقاد نیست. در “فاشیسم چگونه کار می کند”، من با فاشیسم به عنوان مجموعه ای خاص از تاکتیک ها برای به دست گرفتن قدرت برخورد می کنم. فاشیست ها نیازی به این باور ندارند که وحشتی که به عنوان مثال در مورد مهاجران منتشر می کنند، موجه است. استنلی توضیح داد که فقط استفاده از آن یک تاکتیک فاشیستی است.
اگرچه تعریف فاشیسم می تواند مبهم باشد، اما همه جنبش های فاشیستی در برخی از باورها و اقدامات اصلی مشترک هستند.
چه چیزی یک فاشیست را می سازد؟
فاشیسم نیازمند برخی وفاداری های اساسی است، مانند ملت و یک «نژاد برتر» یا گروه دروازه بان. اصل اصلی – چیزی که پکستون به عنوان تنها تعریف فاشیسم از اخلاق تعریف کرد – این است که ملت را قویتر، قدرتمندتر، بزرگتر و موفقتر کنیم. از آنجایی که فاشیست ها قدرت ملی را تنها چیزی می دانند که یک ملت را “خوب” می کند، فاشیست ها از هر وسیله ای که لازم باشد برای رسیدن به آن هدف استفاده خواهند کرد.
در نتیجه، هدف فاشیست ها استفاده از دارایی های کشور برای افزایش قدرت کشور است. به گفته مرکز مطالعه زبان و اطلاعات، این اغلب منجر به ملی شدن داراییها میشود، و در این میان، فاشیسم شبیه مارکسیسم است – یک چارچوب اقتصادی، فلسفی و سیاسی ضد سرمایهداری از عقاید که جامعهای بی طبقه را ترویج میکند.
جورج اورول نویسنده در مقاله خود با عنوان “فاشیسم چیست؟” نوشت، رژیم های فاشیستی با هدایت اصل ناسیونالیسم افراطی، تمایل به انجام اقدامات مشابه دارند، اگرچه جزئیات آن متفاوت است. موضوع، از جمله “آناتومی فاشیسم ” (وینتیج، ۲۰۰۵)، این رژیم ها از ژست های بزرگ مانند رژه ها و ورودی های نمایشی رهبران استفاده می کنند.
فاشیست ها در تبلیغات نیز برتری می یابند و از آن به عنوان ابزاری برای قربانی کردن گروه های خاص استفاده می کنند. با این حال، این گروه ها ممکن است از کشوری به کشور دیگر متفاوت باشند. برای مثال، رژیم نازی یهودیان و دیگر اقلیتهای قومی مانند مردم رومی را شیطانی جلوه میداد، در حالی که رژیم موسولینی ایتالیا بلشویکها – مارکسیستهای رادیکال و چپ افراطی را هدف قرار داد.
پکستون همچنین گفت که فاشیسم بیشتر بر احساسات مبتنی است تا ایده های فلسفی (که ممکن است توضیح دهد که چرا تعریف فاشیسم دشوار است). او در “پنج مرحله فاشیسم” هفت “علاقه بسیج” را برای رژیم های فاشیستی تعریف کرد. آن ها عبارتند از:
- تقدم گروه. حمایت از گروه مهمتر از حفظ حقوق فردی است.
- باور به اینکه گروه خود قربانی است. این امر هرگونه رفتار علیه دشمنان گروه را توجیه می کند.
- اعتقاد به اینکه فردگرایی و لیبرالیسم انحطاط خطرناک را امکان پذیر می کند و تأثیر منفی بر گروه می گذارد.
- احساس قوی از جامعه یا برادری.
- عزت نفس فردی با عظمت درک شده گروه گره خورده است. پکستون این را «احساس هویت و تعلق تقویتشده» نامید.
- حمایت شدید از یک رهبر «طبیعی» که معمولاً مرد است. این باعث می شود که یک مرد نقش ناجی ملی را بر عهده بگیرد.
- پکستون نوشت: علاقه به “زیبایی خشونت و اراده، زمانی که آنها وقف موفقیت گروه در مبارزه داروینی هستند.” ایده یک گروه طبیعی برتر یا، به ویژه در مورد هیتلر، نژادپرستی بیولوژیک، در تفسیر فاشیستی داروینیسم می گنجد.
پکستون ادامه می دهد: «دیکتاتوریهای فاشیستی به محض به قدرت رسیدن آزادیهای فردی را سرکوب کردند، مخالفان را زندانی کردند، اعتصابها را ممنوع کردند، قدرت پلیس نامحدود را به نام وحدت و احیای ملی مجاز کردند، و مرتکب تجاوز نظامی شدند».
رهبر حزب فاشیست ایتالیا
فاشیسم موسولینی در سال ۱۹۱۹ گسترش شدید ناسیونالیستی را با برنامه های اجتماعی مانند حق رای زنان و حقوق کارگران آمیخت و با ایجاد اتحاد با محافظه کاران و جناح های دولتی موجود، قدرت را انباشته کرد. موفقیت فاشیسم در ایتالیا باعث ظهور جنبشهای فاشیستی در سراسر اروپا شد، مانند حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان (حزب نازی)، اتحادیه فاشیستهای بریتانیا، اتحادیه ملی پرتغال، اتحادیه رادیکال یوگسلاوی در یوگسلاوی، و جبهه میهن اتریش.
طبق گزارش AHA ، در سال ۱۹۲۲ در ایتالیا، جوخه های قوی مسلح به نام شبه نظامیان پیراهن سیاه، که توسط صنعتگران تامین مالی می شدند، با سازمان های کشاورزان سوسیالیستی مبارزه کردند، به روزنامه های سوسیالیستی یورش بردند و شهرهای تحت رهبری سوسیالیست ها را اشغال کردند. آنها تهدید کردند که در سال ۱۹۲۲ به رم راهپیمایی خواهند کرد. دولت سعی کرد با معرفی موسولینی به نخست وزیری او را آرام کند، اما در سال ۱۹۲۵، او خود را به عنوان دیکتاتور معرفی کرد. آنچه پس از آن سرکوب خشونت آمیز مخالفان بود. خدایی شدن موسولینی؛ گسترش خشونت آمیز به اتیوپی، آلبانی و سایر کشورها؛ و در سال ۱۹۳۹ اتحاد با آلمان نازی و شرکت در جنگ جهانی دوم.
هیتلر از موسولینی درس های زیادی از جمله اهمیت تبلیغات و خشونت آموخت. پکستون نوشت، در دهه ۱۹۲۰، او حزب نازی خود را از طریق سخنرانی های نمایشی، ورودی های بزرگ و لفاظی های پرشور علیه یهودیان، مارکسیست ها، لیبرال ها و انترناسیونالیست ها – کسانی که از همکاری اجتماعی و اقتصادی بین ملت ها حمایت می کنند – رهبری کرد. در ژانویه ۱۹۳۳، رئیس جمهوری وایمار، پل فون هیندنبورگ، هیتلر را به عنوان صدراعظم منصوب کرد، به این امید که هیتلر جلوی رشد حزب کمونیست را بگیرد. در تابستان، حکومت هیتلر به یک دیکتاتوری تبدیل شده بود. هیتلر با نقض معاهده ورسای، آلمان را دوباره مسلح کرد و شروع به حمله به سرزمین های همسایه کرد. حمله به لهستان در ۱ سپتامبر ۱۹۳۹، جنگ جهانی دوم و هولوکاست را آغاز کرد.
ایده های فاشیستی اروپایی الهام بخش رژیم های سراسر آمریکای لاتین، از جمله در بولیوی و آرژانتین بود. پکستون گفت: «این کشورها در دوران رکود اقتصادی نیز دوران بسیار سختی را سپری کردند و احزاب معمولی طبقه متوسط که سیستمهای پارلمانی را اداره میکردند بهطور مشخصی ناموفق بودند. اسپانیا و پرتغال تا سال ۱۹۷۵ دیکتاتوری بودند، اما این دولت ها ترکیبی از احزاب محافظه کار و فاشیست بود.
فاشیسم چگونه کار می کند؟
در طول تاریخ قرن بیستم، رژیمهای فاشیستی به برخی موقعیتهای اجتماعی-فرهنگی و سیاسی نیاز داشتهاند. همچنین شایان ذکر است که بسیاری از کشورها مانند بریتانیا در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ با اتحادیه فاشیستهای بریتانیا به رهبری سر اسوالد موزلی، شاهد افزایش محبوبیت ایدههای فاشیستی بدون روی کار آمدن رژیمها یا تبدیل شدن احزاب فاشیست به بازیگران ستارهای سیاسی بودهاند.
اول و مهمتر از همه، رژیم های فاشیستی در قرن بیستم نیازمند بحران های شدید ملی برای کسب محبوبیت و قدرت بوده اند. پس از شکست در جنگ جهانی اول، بسیاری در آلمان و ایتالیا نگران آینده کشورهای خود بودند. موزه یادبود هولوکاست ایالات متحده بیان می کند: در آلمان، «شهروندان با شرایط بد اقتصادی، بیکاری سرسامآور، بیثباتی سیاسی و تغییرات اجتماعی عمیق مواجه بودند». در همین حال، شهروندان ایتالیایی تحت تاثیر تورم فزاینده، بیکاری، اعتصابات و سیاست های اقتصادی “گیج کننده و ناکافی” بودند.
فاشیسم همچنین مستلزم این باور عمومی است که احزاب و نهادهای دولتی مستقر در بهبود وضعیت ملی ناتوان هستند. اما برای قدرتمند شدن یک حزب فاشیست، ترکیب یک هویت ملی قوی و سرخوردگی با دولت هنوز نیاز به یک کاتالیزور دارد تا مردم را متقاعد کند که با آنچه اغلب به عنوان جنبشهای حاشیهای کوچک شروع میشود، طرف شوند. در آلمان و تا حدودی ایتالیا، این کاتالیزور رکود بزرگ بود.
رکود بزرگ و جنگ جهانی اول اقتصاد آلمان را خراب کرد. پکستون میگوید: «جنگ باعث ایجاد تورم شده بود و همه کسانی که پسانداز داشتند یا با درآمد ثابت زندگی میکردند، مانند افراد بازنشسته، شاهد کاهش ارزش پول خود بودند. او افزود که مردم احساس ناامیدی، شرمساری و گمراهی می کردند.
پکستون در مقاله “پنج مرحله” خود گفت که فاشیسم تنها زمانی می تواند ظاهر شود که جامعه ای آزادی سیاسی را بشناسد و زمانی که دموکراسی به اندازه ای برقرار باشد که مردم بتوانند از آن ناامید شوند. به عنوان مثال، ایتالیا یک سری دولت های ضعیف و درهای گردان داشت. و آلمان تا سه سال قبل از اینکه هیتلر به عنوان صدراعظم منصوب شود، اکثریت پارلمانی مؤثری نداشت. هر دو کشور با دو راه حل ممکن برای مشکلات حکومت ناکارآمد، مردم رنج دیده و تحقیر ملی روبرو بودند: کمونیسم و فاشیسم.
پکستون گفت: «ظهور فاشیسم بدون توجه به ظهور کمونیسم واقعاً قابل درک نیست. در قرن بیستم، آنها دو جنبشی بودند که پیشنهاد کردند دموکراسی را کنار بگذارند و چیز دیگری را جایگزین آن کنند تا کشور را قویتر کنند.»
در آلمان و ایتالیا در حال مبارزه، چپ سیاسی – متشکل از کمونیست ها و سوسیالیست ها – در حال افزایش بود. به ویژه در ایتالیا، به نظر می رسید که یک انقلاب سوسیالیستی قریب الوقوع است. اما دولت موجود و نخبگان محافظهکار سرمایهداری به کمونیسم و سوسیالیسم نگاه نامطلوبی داشتند.
پکستون سرکشی فاشیستی محافظه کاران را به عنوان عامل دیگری در زمینه سازی برای یک رژیم فاشیستی معرفی کرد. او نوشت: «تنها راه در دسترس فاشیست ها از طریق نخبگان محافظه کار است.
در آلمان و ایتالیا، دولت های آن زمان تصمیم گرفتند خود را با فاشیست ها هماهنگ کنند. پکستون گفت: “احزاب فاشیست به عنوان خشن ترین و سرسخت ترین مخالفان سوسیالیسم مورد توجه افکار عمومی قرار گرفتند.” پکستون گفت: “رؤسای دولت در هر دو کشور به فاشیست ها پست ریاست دولت را پیشنهاد کردند، زیرا گزینه های دیگر، احزاب سنتی پارلمانی، شکست خورده بودند. هم فاشیسم و هم کمونیسم راه حل های خشونت آمیزی را پیشنهاد کردند و یکی با از بین بردن دیگری پیروز خواهد شد.” .
دولت های آلمان و ایتالیا که با فاشیست ها همسو شده بودند و از انقلاب سوسیالیستی می ترسیدند، از همکاری با چپ خودداری کردند. این به بن بست سیاسی منجر شد، یکی دیگر از عواملی که پکستون گفت برای به قدرت رسیدن فاشیسم لازم است.
منبع: livescience